امشب هم مثل شبهای دیگر همدمم شده اند
بوی آلاله های وحشی
و یک فنجان اسپرسوی داغ
و طعم تلخ اسپرسو از دلتنگی ام شیرین تر است ...
چیزی روی قلبم راه میرود
مثل یک دلتنگی ...
با پا های کوچک قرمز ...
و ناخنهایی که چند ماه است کسی کوتاهشان نکرده ...
فهمیدم !
این جای ناخنهایش است که قلبم را زخمی میکند ...
وهرز گاهی گوشه ای از قلبم می ایستد و مانند فاخته ای تنها کوکو میکند...
ولی
چرا صدایش بیرون نمی آید ؟
هیچ کس صدایش را نمیشنود
حتی خودم هم صدایش را نمیشنوم...
و هر شب که میگذرد
اسپرسوی من شیرین تر میشود
و دلتنگی ام تلخ تر ...
با خودم آلاله را هجی میکنم
بوی عطرش
و
طعم تلخ اسپرسو
و
دفترم که دوباره خیس است
.
.
.
من همان رهسپار دیرینم غصه ی او چو گشته آیینم
دیگر اکنون که عادتم شده است در دل اننظار بنشینم
از سحر سر دهد چو آوازش فاخته ی روی بام غمگینم
اشک من میشود هم آغوشش آن دمی که ستاره میچینم
دست خود میبرم به سویش لیک هرگز اورا دگر نمیبینم
پس چرا هیچ او نمیگوید آه مگر مرده مرغ آمینم ؟
مُنا
۵/۵/۸۹
برای بدست اوردن چیزی که تا به حال نداشته اید باید چیزی شوید که تا به حال نبوده اید
خودتان را به سمت ماه پرتاب کنید حتی اگر خطا کنید میان ستارگان خواهید بود
بی تابانه در انتظار توام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان.
فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند.
من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است. –
آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است.
من چه کنم خیال تو منو رها نمی کنه
اما دلت به وعده هاش یه کم وفا نمی کنه
من ندیدم کسی رو که مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو که تو دل اینجوری جا نمی کنه
نگاهم کن که من محتاج آن چشمان دلتنگم