هرگز هیچ حسرتی در دنیا اینچنین یکجا جمع نمیشود.مگر در این 3 واژه ی کوتاه :
او دوستم ندارد
همیشه نگاهی را باور کن که وقتی از آن دور شدی در انتظارت بماند
درنغمه گنگ احساست کسی را جستجو کن که دراعماق چشمان بلورینت تمام هستی اش را جستجو کرد!
بر صخره های دلم نامت را حک نمودم ... اما امواج بی نصیب زندگی میخواست دلم را بشکند تا نامت را بیرون کشد ...
بگو ...
ساکت و سرد و بی صدا ببین چه جوری میشکنم ؟
میخوام دلو پاره کنم اونو به آتیش بزنم
بگو که کی مقصره ؟ مقصرش تویی یا من ؟
بگو گه خواب بوده همش باز دلو به دریا بزن
بگو که انتقاممو باید که از کی بگیرم ؟
بگو اگه مقصرم توی کدوم گور بمیرم ؟
بگو که آتیشه دلم اونو کجا خاموش کنم ؟
تو دامن خیانتت؟ بگو که من نمیدونم
از غصه ی کارای تو میخوام برم قعر زمین
میخوام برم به روی سن بشین نمایشو ببین
بگو که بازیگر مرد کی باشه از تو بهتره ؟
یه دختری باید بیاد بره کنار پنجره
بگو کیان رقیب من ؟ یا که منم رقیبشون ؟
بکو کی باید ببوسه گونه ی مثل سیبشون!
بگو که نقش من چیه ؟ نقش من اصلا چیزی هست ؟
میخوام به بازیگر رو سن بگم تویی هوس پرست
ساکت و سرد و بی صدا شاید رو صحنه بشینم
نمایش بازیگرو عروسکاشو ببینم
حرف حرفه شش ساله عزیز کار یکی دوروز که نیست !
نمایشم تموم میشه شاید گرفت نمره ی بیست !
۱۳/۳/۸۶ منا ساعت ۴:۵
امروز یه فال حافظ گرفتم . یکی از بیتاش این بود :
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم